دوازده ساله بود که در گوشه ای از راه، چشمش به یک کیف پول افتاد. آن را باز کرد. کیف، پر از پول و مدارک بود. از میان مدارک آدرس صاحب کیف را پیدا کرد و تصمیم گرفت کیف را به او برساند.
تنهایی به راه افتاد، تا حالا به آن خیابان نرفته بود. با مشقت فراوان آدرس را پیدا کرد. درب خانه را کوبید و زن پریشانی درب را باز کرد. محمدمهدی پرسید: "شما چیزی گم کرده اید؟"
زن با عجله گفت: "بله! یک کیف! "
محمدمهدی از او نشانی کیف را خواست و وقتی مطمئن شد، آن را تحویل داد. چشمان زن از خوشحالی درخشید و برای مژدگانی پانصد تومان به محمدمهدی داد اما او نپذیرفت.
وقتی به خانه آمد و ماجرا را برایم تعریف کرد، گفتم: "آن پول، شیرینی تو بود و حلال، چرا نگرفتی؟"
عالمانه پاسخ داد: "نگرفتم تا ارزش کارم پیش خدا بیشتر باشد!"
راوی: دریه نوری نجفی
مادر شهید
1. خوهران وبرادرانم! ... همیشه در صحنه حاضر باشید و با دشمنان اسلام و قران مبارزه کنید. امام را تنها نگذارید زیرا که گوهری گران بهاست.
2. برادران کمیته وسپاه و ستادهای نهی از منکرات! تقاضا دارم با عوامل بی حجابی وبد حجابی جدا مبارزه کنید. این بی حجاب ه وبد حجاب ها لکّه های ننگی هستند بر پیکر اجتماع وجامعه اسلامی ما که هرچه زودتر باید از بین بروند و پاک شوند. امیدوارم به زودی زود وبه امید خداوند منّان ریشه بی حجابی وبدحجابی از بن کنده شود واز بین برود.
3. هم کلاسی ها و هم همسنگرانم! درس خواندن شما در مدرسه کمتر از درس جنگیدن ما در جبهه نیست. شما باید با درس خواندنتان آینده خوبی برای ایران اسلامی تضمین نمایئد.